اصلاحات، مرز آرمانخواهی و واقعگرایی (مقالهای از غیاثالدین کاظمی)
مقالهی زیر را دوستم غیاثالدین کاظمی برای یکی از نشریات دانشگاه نوشتهبود. از کلیت بحثش خوشم آمد. بخوانید جالب است.
::
«...حضراتی که خواستار تغییر قانون اساسی و تغییر اصل نظام هستند، چه تضمینی میدهند که اگر این نظام برود، یک دموکراسی به معنای غربیاش اینجا پیاده شود. همچین چیزی امکان ندارد. با کدام مردم؟ با کدام اعتقادات؟ با کدام پشتوانه؟...»[1] سیدمحمد خاتمی در سفراستانی به کرمانشاه
اگر تولد نگاه اصلاحطلبانه در ایران را دوم خرداد ماه 1376 در نظر بگیرم، درخت اصلاحات هماکنون 15 ساله است. درختی که علیرغم وجود انتقاداتی به آن، ثمرات روشنی نیز برای جمهوری اسلامی ایران به ارمغان آوردهاست. با این حال هر چقدر دقیقتر به این درخت تناور مینگریم، سؤالات و ابهامات بیشتری ذهنمان را درگیر میکند.
اصلاحات چیست؟ روش و منشِ یک اصلاحطلب چگونه باید باشد؟ شخصی که خود را اصلاحطلب میداند، در کنشهای سیاسیاش چه رفتارهایی را باید از خود بروز دهد و از چه کارهایی باید اجتناب بورزد؟ بحثی بر روی معنای واژهي «اصلاحات» نداریم و صرفاً منظورمان از این تعبیر همانچیزی است که احتمالاً افرادی مانند سیدمحمد خاتمی در پی آن هستند:
« اصلاح طلبی به جریانی گفته میشود که انجام تغییر در جامعه را از طریق اصلاحات در قوانین و سیاستها و نه از طریق انقلاب و تعویض حکومت، تبلیغ میکند».[2] به همین تعریف ساده توجه کنید. میتوان گفت که دو نکته در این تعریف وجود دارد:
الف) یک اصلاحطلب در فضای سیاسی اطراف خود، چیزهایی را مشاهده میکند که در مقایسه با آرمانها و ایدهآل های او دور از انتظار هستند، به این ترتیب او در مقام اصلاح بر میآید.
ب) یک اصلاحطلب، اصلاح ایرادها و نقایض را درون ساختار سیاسی موجود انجام میدهد و هرگز قصد سرنگون کردنِ ساختارهای بنیادین را ندارد.
در یک نگاهِ شتابزده به نظر میرسد که مورد (ب) با نگاه ایدهآلیستی و آرمانخواهانهي مورد (الف) در تضاد است. اگر حقیقتاً جریان اصلاحات به دنبال نزدیک کردن جامعهي اطراف خود، به جامعهي ایدهآل است، پس چرا چنین خط قرمزی را برای خود قائل شدهاست و به هیچوجه به طرف ساختارهای بنیادین کشور نمیرود؟ به نظر میرسد که روشن نشدنِ پاسخ این سؤال، باعث شدهاست که در فعالیتهای سیاسی اطراف ما، آشفته بازاری بوجود بیاید. فراوان میشنویم که دوستان دانشجو، سران جریانهای اصلاحطلبانه را به ترس و محافظهکاری بیش از حد متهم میکنند. مثلاً عدهای که خود را در جناح فکری خاتمی میدانند، به محض اینکه او در انتخابات مجلس رأی میدهد، بر آشفته میشوند و او را «خائن به جنبش سبز» لقب میدهند. گاهی نیز میبینیم که برخی از دانشجویان معترض، در نظراتی که در رسانههای مجازی (وبلاگ و فیسبوک و ...) از خود بروز میدهند، به دنبال شکستن تمام پایههای سیاسی حکومت هستند. گو اینکه اگر کار را به دست آنها بسپاریم میخواهند تمام ساختارهای سیاسی را نابود کنند و جامعهای با بنیانهای مطلوب خود را از ابتدا بسازند. بدون اینکه بخواهیم منکر اختلاف نظرهای موجود در جریان اصلاحات شویم، اما باید انصاف بدهیم که چنین دیدگاههای ساختارشکنانهای از اساس با تفکر اصلاحطلبانه در تضاد است. به سؤال اساسی بسیاری از جوانان و فعالان سیاسی بر میگردم: چرا باید این قید را برای خودمان قائل باشیم که با عملکرد سیاسی خود به هیچوجه پایههای اساسی کشور را از بین نبریم؟چرا در عین حال که قصد اصلاح داریم، نباید به اصل نظام خدشهای وارد کنیم؟
حل این مسئله در گرو فهم صحیح تفاوت آرمانگرایی(ایدهآلیسم) و واقعگرایی(رئالیسم) است. صاحبنظران و کارشناسان سیاسی طی قرون متمادی به این مسئله رسیدهاند که علیرغم آنچه زمانی تصور میشد، «انقلاب» یک راهکار صحیح و مناسب برای رسیدن به جامعهي مطلوب نیست. چرا که همیشه خسارتها و عوارضی را به همراه دارد. به همین دلیل است که به جز مارکس و نومارکسیستها به ندرت میتوان صاحبنظری را در حیطهي مسائل سیاسی یافت که منادی انقلابیگری و درهمشکستن بنیانهای اساسی و ابتدایی جامعه باشد. دقت کنید که بحث ما ارتباط مستقیمی با نظام فعلی ندارد. میتوانید تصور کنید که در حال زندگی کردن در یکی از دورانهای تاریخی گذشته هستید. مثلاً دورهي غزنویان، آلبویه یا هر دورهي دیگری. فرقی نمیکند! مسئله این است که هرچقدر برای اصلاح ایرادات، ایدهآل بودن به کار میآید، در حیطهي در همشکستن ساختارها واقعگرا بودن کارساز است. وقتی در حال صحبت کردن از آرمانها و ارزشهایمان هستیم باید ایدهآلترین روحیهي ممکن را داشتهباشیم و تمام تلاشمان را کنیم که حتی کوچکترین نابسامانی را اصلاح کنیم. منتها این حرف تاجایی درست است که در حینِ این اصلاحگری به یکی از ساختارهای بنیادین برخورد نکنیم. در این صورت باید نگاه آرمان خواهانهي مان را کنار بگذاریم و از پشت عینک واقعگرایی به موضوع نگاه کنیم. باید از خودمان بپرسیم که چه نسخهي عملی و در دسترسی برای ساختارهای سیاسی موجود داریم؟ مثلاً قانون اساسی فعلی را برداریم، چه قانون اساسیای خواهیم نوشت؟ چه کسی آن را خواهد نوشت؟ آیا مردم به آن تمکین خواهند کرد؟ اصلاً آیا افراطیون داخلی و خارجی به ما اجازهي انجام این کار را خواهند داد؟ اینجاست که باید یک بار دیگر جملهي سیدمحمد خاتمی در ابتدای این مقاله را مرور کنیم: «...چه تضمینی وجود دارد که اگر این نظام برود، یک دموکراسی به معنای غربیاش هم بتواند بهوجود بیاید؟ چنین چیزی امکان ندارد. با کدام مردم؟ با کدام اعتقادات؟ با کدام پشتوانه؟...»
آیا واقعاً نگاهی که جریان اصلاحات به ما میآموزد نگاه صحیحی است؟ ممکن است بگویید که گاهی باید این همه دست به عصا راه رفتن را کنار بگذاریم و حرفهایی را فریاد بزنیم! بگذارید به فضاهای رایج اطراف خود نگاه کنیم. مثلاً یک دانشجو را تصور کنید که از فرط ناراحتی و عصبانیتی که به خاطر برخی نابسامانیها دارد، به فغان میآید و بدون کوچکترین ملاحظهای هرچه به ذهنش میرسد را بر زبان میآورد. آیا چنین اقداماتی را میتوان یک فعالیت مثبت و روبهجلو نامید؟ آیا چنین تحرکی میتواند وضعیتمان را اصلاح کند؟ یا اینکه صرفاً برخوردی احساسی برای تخلیهيعصبانیتها و آشفتگیهای شخصی است؟ از خودمان سؤال کنیم که در تاریخ سی و چند سالهي جمهوری اسلامی، چنین فریاد هایی تاکنون به چه اصلاحاتی منجر شدهاند؟
در مقابل، یک اصلاحطلب از آنجایی که هدفش اصلاح است، فقط کارهایی را انجام میدهد که او را به این نتیجه میرساند. او تا جایی که در پی اصلاح یک ناهنجاری است، عمیقاً آرمانگراست. اما وقتی حرفِ کنار زدنِ یک نظام و ساختن یک نظام تازه به میان میآید، آرمانخواهی را کنار میگذارد و واقعگرایانه به مسئله نگاه میکند. اصلاحات مرز آرمانخواهی و واقعگراییست، وقتی که این دو با هم رویارو میشوند! یک اصلاحطلب هرگز ایرادهای موجود در ساختار فعلی را تایید نمیکند، هرچند ممکن است کلیت آن را به جایگزینهای احتمالی ترجیح بدهد.
---
[1]رجوع کنید به این نشانی: www.youtube.com/watch?v=fIVzMZx7uOk
[2] به نقل از صفحهي ویکیپدیای «اصلاحطلبی»
نامم سید امیر سادات موسوی است و دانشجوی رشته ی فیزیک در دانشگاه شریف هستم. موضوعات این وبلاگ بیشتر پیرامون نجوم ،فیزیک ،اعتقادات دینی ،ادبیات و... خواهد بود.