(منتشر شده در شماره‌ی پانزدهم نشریه‌ی دانشجویی زیرسوال)



پاکستان که دومین جمعیت مسلمان را در خود جای داده‌است، یک نمونه‌ی بسیار عالی از مسیرِ پر پیچ و خمی است که همه‌ی ملت‌های مسلمان پیشِ رو دارند. محمدعلی جناح که اسمِ بزرگراهش در تهران را احتمالاً شنیده‌اید، مبارزِ بزرگ مردم پاکستان بوده‌است. در نتیجه‌ی تلاش‌های او و افرادی چون علامه محمد اقبال، پاکستان در سال 1947 (1326ه.ش.) با جدا شدن از هند به عنوانِ یک کشورِ مسلمان و دموکراتیک آغاز به کار می‌کند.

«ما از قرون متمادی منتظر نقطه‌ی تحولی بودیم، آن نقطه‌ی تحول فرا رسیده‌است. درخشیدنِ صبح نو دیگر امیدِ موهومی نیست، دیگر لازم نیست افلاس قسمتِ ما و نکبت ارثِ ما باشد، دیگر ضروری نیست بی‌سوادی نشانه‌ی تشخّصِ ما باشد...»

این صحبت‌ها بخشی از سخنرانیِ زیبای ذوالفقار علی بوتو (نخست وزیر وقتِ پاکستان) در 22 فوریه‌ی 1974 (3 اسفند 1352) در دومین کنفرانس کشورهای اسلامی است. 3 سال بعد از این سخنرانی، ضیاءالحق در پاکستان حکومت نظامی می‌کند و مدتی بعد از رویِ کار آمدنش، ذوالفقار بوتو را اعدام می‌کند. ضیاءالحق ده سال در پاکستان حکومت می‌کند و در این دوران تمام تلاشِ خود را برای برپایی چیزی که خودش آن را «اسلام راستین» می‌داند، انجام می‌دهد. بهتر آن است که بگوییم پروژه‌ی اسلامی‌سازیِ ضیاءالحق نتیجه‌ای جز آبروریزی برای اسلام نداشت. تفکرات ارتجاعیِ ضیاءالحق، با همکاری‌های سخاوت‌مندانه‌ی عربستان سعودی راه را برای اشاعه‌ی تفکراتِ خشونت‌طلبانه‌ی وهابی و دیوبندی در پاکستان باز می‌کند. بعدها با مسلح شدنِ این گروه‌ها، آنچه امروز با عنوانِ تروریسم اسلامی شناخته می‌شود، شکل می‌گیرد. اما شناختِ چگونگیِ این اتفاق و نحوه‌ی آغاز و انجامِ آن خالی از فایده نیست. مخصوصاً اینکه امروز برخی افراد بدشان نمی‌آید که گروه‌های تندروی مسلمان در افغانستان و پاکستان را نماینده‌ی فکریِ مسلمانانِ جهان قرار بدهند.

با آغازِ جنگ شوروی در افغانستان، مقامات آمریکایی نمی‌توانستند دست روی دست بگذارند و تماشاگرِ تاخت و تازهای رقیبِ قدیمی‌شان، شوروی باشند. کاگان، افسر سیا که در این دوران مشغول فعالیت در خاورمیانه بوده‌است، بعدها درباره‌ی این روزها می‌گوید: «ما به تازگی از تراژدی وحشتناک جنگ ویتنام بیرون آمده‌بودیم و اعتماد به نفس ما کمی متزلزل شده‌بود، احساس ناامیدی زیادی داشتیم، از سویی شوروی‌ها پیشروی می‌کردند و ما باید دفاع می‌کردیم»[1]. و به این ترتیب علمیاتی که در آن تاریخ، بزرگترین پروژه‌ی سیا بوده‌است، کلید می‌خورد. و آمریکا از طریق پاکستان شروع به تقویت شبه‌نظامی‌های افغانی می‌کند.

برژینسکی (مشاور امنیت ملی جیمی‌کارتر) در آن‌روزها مقاله‌ای با عنوان «بازتاب‌های مداخله روسیه در افغانستان» می‌نویسد و می‌گوید که: «ادامه‌ی مقاومت در افغانستان ضروری است و این به معنای پول بیشتر و همچنین رساندن سلاح‌های بیشتر و مشاوره‌ی تکنیکی بیشتر به شورشیان است. برای ممکن ساختنِ این موارد، ما می‌بایست به پاکستان قوت قلب بدهیم و او را به کمک به شورشیان تشویق کنیم و این مستلزم تجدیدنظر بر سیاست ما در مقابل پاکستان، تعهد بیشترِ ما نسبت به آن کشور و کمک‌های تسلیحاتیِ بیشتر است». کارتر و پس از او، رونالد ریگان با این استراتژی موافقت می‌کنند و از آن پس سازمان اطلاعات پاکستان (ISI) واسطه‌ی رساندنِ پول و اسلحه به پارتیزان‌های افغان می‌شود. ریگان بلافاصله پس از آغاز ریاست‌جمهوری‌اَش، با پاکستان قراردادی می‌بندد که طی آن ایالات متحده‌ی آمریکا، پاکستان را به عنوان هم‌پیمان استراتژیک خود می‌پذیرد و تمامِ خطاهایی که تا آن‌روز از ضیاءالحق سر زده بوده‌است را نادیده می‌گیرد. کمک‌های آمریکا به پاکستان در دهه‌ی 1980، مجموعاً به 6 میلیارد دلار می رسد.

جنگ شوروی در افغانستان در اواخر دهه‌ی 80 میلادی (حوالی سال 1368 ه.ش.) با عقب نشینی لشکر سرخ شوروی، به پایان می‌رسد. جنگی که برای شوروی به اندازه‌ی صدمیلیون‌دلار و جان 15 هزار سرباز هزینه بر می‌دارد و از همه‌ی این‌ها وحشتناک‌تر ضرری است که مردم افغانستان متحمل می‌شوند: یک میلیون کشته، سه میلیون مجروح و معلول، پنج میلیون فراری به کمپ‌های پناهندگان در کشورهای همسایه!

و اما مهمترین فاجعه‌ای که در دامنِ این جنگ پرورش یافت، قدرتمند شدنِ «تروریسم» بود!

حالا شما بگویید: مقصرِ این اتفاقِ شوم، چه کسی بود؟ شوروی؟ آمریکا؟ وهابی‌ها و دیوبندی‌ها؟ یا گزینه‌ی دال: همه‌ی موارد!

یک گروهِ تروریستی= یک عقیده‌ی خشونت‌آمیز+ اسلحه به مقدارِ کافی!

گروه‌های تروریستیِ موجود در پاکستان و افغانستان، توسطِ آمریکا مسلح شدند، اما عقایدِ خشونت‌آمیزشان را از کجا آورند؟ ریشه‌ی این عقاید را می‌توان در «اسلامِ راستینِ ضیاءالحق» و اندیشه‌های وهابی و دیوبندی جستجو کرد. عقایدی که اگر منصف باشیم در میان جمعیت میلیاردیِ مسلمانان جایگاهِ چندانی ندارد، اما از بدِ روزگار صاحبانِ این عقاید، خودشان را یک بلندگوی رسمی برای اسلام می‌دانند.



[1] اغلب ارجاعاتِ این بخش، درباره‌ی نقش ضیاءالحق و آمریکا در شکل‌گیری گروه‌های تروریستی، به فصلِ «مگس‌ها روی تخمِ چشم‌هایشان راه خواهند‌رفت» از کتابِ «براندازی» (Overthrow) نوشته‌ی «استیون کینزر» است. برای اطلاعات بیشتر ضمناً مراجعه کنید به نوشته‌های نوام چامسکی درباره‌ی تروریسم بین‌المللی، هر چه یافتید!